جدول جو
جدول جو

معنی چل پیی - جستجوی لغت در جدول جو

چل پیی
کنار زائو نشستن در شش شب اول زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل پری
تصویر گل پری
(دخترانه)
زیبا چون گل و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
(دِ پُ)
دل پر بودن. حالت و چگونگی دل پر، بغض. کینه. کینۀ از پیش. خشمی بسیار و پنهان. بغضی مخفی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دق دل. عداوت و دشمنی. حساب خرده.
- دل پری از کسی داشتن،بغض او در دل به نهانی بسیار داشتن. خشمی سخت و پنهان از او در دل داشتن. بغض مخفی از کسی داشتن. خشمی بسیار و پنهان داشتن از کسی. کینۀ سخت از او در دل نهفته بودن. کینۀ از پیش داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، شاید به معنی امتلاء معده و رودل نیزبتوان استعمال کرد. شاعری گفته است در مقام خطاب به معشوق:
بازآی تا که با تو بگویم حدیث دل
کز تو مراست بس گله مندی و دل پری
گفتا علاج قطعی این کار مسهل است
گر دل پری ز چیست که مسهل نمی خوری.
؟ (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(چِ پِلْ لَ / لِ)
چهل پله. آب انبار که چهل پله گودی آن است. آب انبار بسیار گود هر چند که دارای چهل پله نباشد. آب انبار چل پله ای. هر آب انبار پرگود اگر چه پله های آن از چهل تا بیشتر یا کمتر باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ چِ لَ)
بمعنی طشتی که در آن دست شویند و این ترکی است و مردم از ناواقفی چلمچی گویند. (آنندراج از نصاب ترکی).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
حریری نهایت باریک و غیر حاجب ماوراء که در آن گل سرخ خشک کردندی و برای دعوت به عروس با نبات به خانه مدعو فرستادندی. کیسه های خرد از حریر سخت نازک و باریک که در آن گل سوری خشک کردندی و زنان در میان جامه های نهاده تا بوی خوش گیرد. کیسه ای از حریر دیداری که در آن برگ گل سرخ یا گل یاس و امثال آن ریخته در میان البسه که درصندوق است نهند تا بوی خوش گیرد. و گاه آنرا با کمی نبات برای دعوت به عروس فرستند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و کنارۀ جنوبی زاینده رود، واقع است. محلی است کوهستانی با هوای معتدل که 407 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ)
نام گیاهی است که در داروسازی بکار میرود. (از ناظم الاطباء). گیاهی از تیره سرخس ها است ساقۀ زیرین ضخیم دارد برگهای آن بزرگ و طویل است وهیچگونه بریدگی در پهنۀ آنها دیده نمیشود. در سطح زیرین آنها برجستگی میانی برگ (رگبرگ اصلی) که دنبالۀ دمبرگ است بخوبی نمایان است. رشته های طویل هاگینه ها موازی هم و مایل به رگبرگ اصلی در زیر برگ قرار گرفته است. این گیاه در مناطق معتدل میروید و در نقاطمرطوب زیاد دیده میشود. ساقۀ زیرین آن به عنوان قابض و مدر بکار میرود نام دیگرش زنگی داروست و در کتابهای فارسی بنام اسقولوقندریون نیز نامیده شده است
شبث. کرم درخت که بر هر چیز بچسبد
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ پَ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. در 56 هزارگزی شمال باختری مشهد در جنوب کشف رود واقع است. جلگه و معتدل است و 139 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود محصولش غلات، چغندر و بنشن و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
داری که عبیسی را بر آن مصلوب کردند صلیب، چوب چهار پره که مسیحیان بنشانه دار عیسی علیه السلام بر گردن آویزند یا با خود دارند و یا در کلیساها و نقاط دیگر برپا کنند، خط منحنی کج و منحرف نوشته، زلف معشوق. یا چلپیای فلک. شکل که از تقاطع خط محور خط معدل النهار حاصل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
حریری بسیار باریک و حاکل ماورا که در آن گل سرخ را خشک میکردند و برای دعوت بعروسی با نبات بخانه مدعو میفرستادند، کیسه ای کوچک از حریر بسیار نازک که در آن گل سوری را خشک میکردند و زنان در میان جامه مینهادند تا بوی خوش گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل پله
تصویر چل پله
آب انباری که قریب چهل پله گودی آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلو پزی
تصویر چلو پزی
عمل و شغل چلو پز پختن چلو، دکانی که در آن چلو طبخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل پری
تصویر دل پری
غمگینی اندوهگینی، خشمگینی غضبناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپچی
تصویر چلپچی
ترکی تشت دستشویی
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی بلند، که نوک آن دو شاخه است و جهت حمل شاخه های انار و
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آتش اجاق، رو به روی اجاق آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که روی بند یا طناب لباس به عنوان قیم گیر دهند تا با آن
فرهنگ گویش مازندرانی
باب دل، مورد دلخواه
فرهنگ گویش مازندرانی
باب طبع، سازگار، دلخواه و مورد علاقه
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی و رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم قدکوتاه، نوعی پرنده ی کوچک و بی رنگ به اندازه ی چگاوک
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتزاری در شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
در برابر چشم در مقابل و پیش چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در جوار روستای لاشک کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن و ترشح مایعات در اثر ضربه ای که به ظرف محتوی مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
محور چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه راهافتاده، کسی که در راه رفتن تعادل ندارد، کسی که.، کوهی در جنوب باختری شهرستان کتول که به ارتفاع، ۱۲۳ متر
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبندگی، خمیر شدن نان یا برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
دل واپسی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیاپی زاییدن، بی انقطاع فرزند آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهلوی چپ، سمت چپ بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کهنه هایی که برای جدا کردن باروت با ساچمه یا گلوله، وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
پره ی چرخ نخ ریسی، از اجزای دستگاه سنتی نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی